شهيد فوزيه شير دل
از ديگر شهداي زن مي توان به اسم «فوزيه شيردل» اشاره کرد. دوم ارديبهشتماه سال 13338متولد شد. پس از اخذ مدرک سوم راهنمايي وارد بهداري شد و پس از گذشت سه سال از خدمت در بهداري شهر کرمانشاه به پاوه منتقل شد و در بيمارستان اين شهر به عنوان بهيار ايفاي نقش کرد.
سرانجام روز 25 مرداد 1358 در جريان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداري پاوه و محاصره بهداري، در حالي که شهيده فوزيه شيردل مشغول کمک کردن به ياران شهيد دکتر مصطفي چمران براي راهنمايي بالگرد بود، مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد و پس از گذشت 16 ساعت خونريزي به شهادت ميرسد. پيکر اين شهيده در گار شهداي باغ فردوس استان کرمانشاه خاکسپاري شده است.
شهيده فوزيه شير دل از سوي سازمان بسيج مستضعفين، شهيد شاخص جامعه ن سال 93 معرفي شده است.
شهيد ناهيد فاتحي کرجو
به گزارش ايسنا، شهيده ناهيد فاتحي کرجو در چهارمين روز از تيرماه سال 1344 در شهر سنندج به دنيا آمد. پدرش «محمد» از پرسنل ژاندارمري بود و مادرش «سيدهزينب»،.
مهربان، مسئوليتپذير و شجاع بود و در دامن پرمعرفت و عفت مادر، با بزرگ شدن جسم، روح معنوي خود را هم پرورش ميداد. عشق به عبادت در سنين کم از ويژگيهاي منحصر به فرد ناهيد بود. آن قدر در محراب عبادت با خدا راز و نياز ميکرد و لذت ميبرد که به پدرش گفت: «اگر از چيزي ناراحت و دلتنگ باشم و گريه کنم، چشمانم سرخ ميشود و سرم درد ميگيرد اما وقتي با خدا راز و نياز و گريه ميکنم،نه خستهام و نه سردرد و ناراحتي جسمي احساس ميکنم، بلکه تازه سبکتر و آرامتر ميشوم.»
با شروع حرکتهاي انقلابي مردم ايران،ناهيد هم به سيل خروشان انقلابيون پيوست و با شرکت در راهپيماييهاي ضدطاغوت، در جرگه دختران مبارز کردستان قرار گرفت. روزي با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات عليه رژيم شاه به خيابانهاي اصلي شهر رفت. لحظاتي از شروع اين خيزش مردمي نگذشته بود که ماموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهيد را هم شناسايي کرده بودند و قصد دستگيري او را داشتند که با کمک مردم از چنگال دژخيمان فرار کرد. برادرش ميگويد: «آن شب ناهيد از درد نميتوانست درست روي پايش بايستد، پشتش بر اثر ضربات ناشي از اصابت باتوم کبود شده بود. »
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع شرارتهاي ضدانقلاب در مناطق مختلف کردستان، ناهيد که تازه پا به دوران نوجواني گذاشته بود، همکارياش را با ارتش و سپاه آغاز کرد. شروع اين همکاري،خشم ضدانقلاب به خصوص گروهک «کومله» را که زخم خورده فعاليتهاي انقلابي اين نوجوان و ساير دوستانش بود،برانگيخت.
اوايل زمستان سال 1360 بود که ناهيد به شدت بيمار شد و براي مداوا به درمانگاهي در ميدان مرکزي شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتي از رفتن ناهيد گذشته بود اما از بازگشتش خبري نبود. مادر در خانه نگران و چشمانتظار چشم به «در» دوخته بود تا دختر نوجوانش برگردد.
آن روزها در سنندج امنيت برقرار نبود و اين واقعيت، دل مادر را بيشتر ميلرزاند. جستجوي خانوادگي با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما او هم با تمام دلنگرانيها بعد از ساعتها جستجو، خواهر نوجوانش را پيدا نکرد.
خبري از ناهيد نبود. انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود. آن وقتها پدر ناهيد در جبهه خرمشهر براي آزادي اين شهر از چنگال بعثيها ميجنگيد و مادر شيرزني که مسئوليت سرپرستي و مديريت عاطفي خانواده را بر عهده داشت به تنهايي همه جا دنبال دخترش ميگشت تا اينکه بالاخره از چند نفر که ناهيد را ميشناختند و او را آن روز ديده بودند شنيد که چهار نفر، ناهيد را دوره کرده و به زور سوار مينيبوس کرده و بردهاند. کجا؟ هيچ کسي نميدانست. چرا کسي معترض ربايندگان نشده بود؟ آيا ناهيد کار اشتباهي کرده بود که بايد دستگير ميشد؟ آن هم توسط گروهي ناشناس؟.
شواهد نشان ميداد که اين دختر نوجوان با دسيسه گروهي ضدانقلاب به جرم همکاري با سپاه و حمايت از آرمانهاي انقلاب اسلامي و ولايتپذيري امام خميني (ره) ربوده شده است. بعد از ربوده شدن ناهيد،خانوادهاش را تهديد ميکردند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه ميفرستادند که «اگر باز هم با سپاه و پيشمرگان و انقلاب همکاري کنيد بقيه بچههايتان را هم ميکشيم.
چند ماه بعد خبري در شهر پيچيد که دختري را در روستاهاي کردستان با دستاني بسته و سري تراشيده به جرم اينکه «اين جاسوس خميني است!» ميچرخانند. اين خبر در مدت کوتاهي همه جا پخش شد و نگرانيهاي مادر را به يقين تبديل کرد. او خود ناهيد بود. اين ويژگي که براي کومله و ضدانقلاب اتهام بود براي ناهيد افتخار محسوب ميشد.
يک روستايي ديدههاي خود را از آن اتفاق اينگونه تعريف ميکند: «آنها سر دختري را تراشيده بودند و او را در روستا ميگرداندند. کوملهها به آن دختر نوجوان ميگفتند: آزادت نميکنيم مگر اينکه به خميني توهين کني!»
اما بصيرت،ايمان،شجاعت و انگيزههاي معنوي توأم با شناخت اهداف انقلاب اسلامي اين دختر نوجوان دلير و شيربچه کردستان را بر آن داشت که جان فداي آرمان کرده و هرگز عليه امام و رهبر خود زبان باز نکند. او سنگيني و درد ناشي از برخورد سنگ با پيکرش را بيشتر تحمل ميکرد تا سنگيني حرفي نادرست و قبول کژگوييهاي قومي نادان و سفاک صفت درباره امام و آرمانش را.
ناهيد تلخي شکسته شدن حريمهاي احترام به ن را به کام جان خريد و هرگز دست از آرمانها و اعتقاداتش برنداشت تا سايرين بتوانند شيريني زندگي در زير سايهسار پرچم قدرتمند اسلام را تجربه کنند.
در آن روزگار، مردمان مستضعف روستايي که جرأت حرف زدن عليه ضدانقلاب را نداشتند، بارها و بارها به وضعيت شکنجه وحشيانه اين دختر نوجوان اعتراض کردند، اما هيچ گوش شنوا و مرد عملي پيدا نشده بود که ناهيد را از چنگال ستم آنها رهايي بخشد.
11 ماه از ربوده شدن ناهيد ميگذشت که پيکر مجروح و کبودش را با سري شکسته و تراشيده در سنگلاخهاي اطراف روستاي «هشميز» پيدا کردند. وقتي پيکر مجروح و بيجان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسيار بيتابي ميکرد. او هر چند زني قوي بود اما چندين بار از هوش رفت.
پيکر صدمه ديده و آغشته به خون ناهيد اگرچه ديگر صدايي براي فرياد زدن و جاني براي فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابي مصور از ددمنشي ضدانقلاب بود. او همواره حلقومي براي هزاران فرياد مظلوميت و ايستادگي است. ن آن روز، با ديدن آثار شکنجههاي وحشيانه بر بدن ناهيد، سر شکسته و تراشيدهاش به ماهيت اصلي ضدانقلاب بيش از پيش پي برده و با ايمان و بصيرتي بيشتر به مبارزه با آنان همت گماشتند. خانواده شهيد فاتحي کرجو، صلاح نديدند وي را در سنندج دفن کنند و پيکرش را به تهران منتقل و در قطعه شهداي انقلاب بهشت زهرا(س) تهران دفن کردند.
شهيده شهناز حاجي شاه
«شهناز حاجيشاه» نخستين زن شهيده خرمشهر است.او در سال 1336 در خرمشهر به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا ديپلم ادامه داد. با آغاز جنگ و اشغال خرمشهر، در کنار برادرانش، ناصر و محمد حسين، به دفاع از شهر پرداخت. او به قدري نسبت به تمام اعضاي خانواده و پدر مادرمان احساس مسئوليت ميکرد که فرزند بزرگ خانواده به نظر مي رسيد.جنگ که آغاز ميشود خانواده او به اهواز ميروند اما او به همراه برادرانش در شهر ميمانند تا از خرمشهر دفاع کنند.
هشتم مهرماه سال 1359 از شيراز کاميوني ميرسد که بار آورده بود و ميخواست آنها را در مکتب خالي کند. دخترها منتظر آمدن مردها نميشوند و خودشان دست به کار ميشوند. مشغول کار بودند که ديدند سر فلکه گلفروشي، عراقيها خانه سمت چپ خيابان را با خمپاره زدند.شهناز و دوستش شهناز محمدي همراه بقيه به طرف خانه ميدوند تا اگر زني در آنجا هست،او را بيرون بياورند که خمپارهاي بين آن دو به زمين ميخورد و منفجر ميشود. ترکش مستقيما به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهيد کرد.
نرگس حيدرپور
نرگس حيدرپور هم از ديگر شيرن کشورمان است. وي درباره اتفاقي که در مهرماه سال59 رخ داده است ميگويد: پس از اشغال قصرشيرين توسط نيروهاي عراقي در اوايل مهرماه59 مزدوران عراقي به سمت گيلانغرب که در 50کيلومتري جنوب اين شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستاي گور سفيد، من به همراه پدرم و ديگر اهالي روستا بدون اينکه کفشي به پا داشته باشيم يا غذايي با خود برداشته باشيم به طرف ارتفاعات روستاي «آوزين» پناه برديم. نيروهاي بعثي با اشغال روستاي گورسفيد نزديک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دايي، عمو، پسردايي، دختردايي، دخترعمو و.) مرا به شهادت رساندند.
مراسم خاکسپاري ساعت ها طول کشيد. فرداي روز اشغال، نرگس حيدرپور به همراه پدرش براي تهيه غذا به داخل روستا بازميگردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقيها ميشوند اما بهدنبال غذا داخل روستا ميروند. پس از تهيه غذا، او محض احتياط «تبري» با خود برميدارد. در مسير برگشت، شيرزن گيلانغربي و پدرش با دو نيروي عراقي در محدوده رودخانه آوزين و ارتفاعات مجاور مواجه ميشوند.
حيدرپور اين لحظه را اينگونه روايت ميکند: در موقع اين حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازين روزهاي جنگ شاهد شهادت اقوامام بودم. از آنجا که دچار نگرانيها و ناراحتي شديد ناشي از اشغال کشورم و به شهادت رسيدن عدهاي از بستگانم شده بودم، زماني که با اين دو عراقي برخورد کرديم بدون هيچ درنگي با تبر به آنها حملهور شدم. يکي از آنها را به هلاکت رساندم و ديگري را هم که بهشدت ترسيده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهيزاتش ساعتي بعد تحويل رزمندگان اسلام دادم.18ماه آواره بوديم تا اينکه عراقيها عقبنشيني کردند.
شهيد نسرين افضل
از ديگر ن شهيده که در راه اعتلاي کشورمان به شهادت رسيده است ميتوان به شهيده «نسرين افضل» اشاره کرد. او در سال 1338 در شيراز متولد شد و روزها و سالهاي شيرين کودکي را به عطر رأفت و عطوفت مادري نيکروش و به همت و اهتمام پدري مخلص و متدين گذراند. سپس در مدارس شيراز، تحصيلات دورههاي ابتدايي و راهنمايي را به پايان رساند و به برکت و بهره معارف و تعاليم عاليه اسلامي، زندگي عزتمندانه و شرافتمندانه خود را ادامه داد و حجب و نجابت،زيور و زينت جانش شد و با اداي فريضههايي چون نماز و روزه،روح و روانش را نشاط بخشيد.
نسرين با ورود به دبيرستان، بر بسياري از نابسامانيها در رژيم شاه، خردمندانه اعتراض کرد و بر نامشروع بودن حکومت وقت خروش برداشت تا آنجا که يک بار نيروهاي امنيتي او را تحت تعقيب قرار دادند.
با معدل 18موفق به اخذ ديپلم شد. وي با روحي سرشار از پيوستگي به درگاه احديت، کمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خويش را صرف خدمت در کميته امداد، کميته انقلاب اسلامي،سپاه و جهاد سازندگي کرد. مطلوب خود را در جهادسازندگي يافت و با خدمت به محرومترين قشر جامعه، به دنبال کسب قرب به پروردگار بود.
در نخستين تلاشهايش،به عنوان جهادگر در يکي از روستاهاي مجاور شيراز(روستاي دودج) براي ن و دختران جوان آن ديار به برگزاري کلاسهاي فرهنگي همت گماشت و آنان را با اصول و معارف انسانساز اسلام مأنوس و مألوف کرد. سپس فعاليتش را در روستاي «دشمن زياري» ادامه داد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاري نمايشگاه عکس و کتاب مبادرت ورزيد.
در آغاز سال 1360 ، نسرين از فقر فرهنگي شديد کردستان آگاه شد و با برادرش احمد افضل (مفقودالاثر) در مورد رفتن به آنجا م کرد و در همان زمان بود که جهاد اعلام کرد که در جهت رشد هرچه بيشتر فرهنگي به بانوان در کردستان احتياج است.
نسرين افضل پس از م با علماي شهر راهي کردستان شد. چيزي نگذشت که گوهر وجود وقف الهي شده نسرين افضل بر همه نمايان شد و همه ارگانها سعي کردند از فضايلش بهره ببرند و افضل تا آنجا که توان داشت ارگانهاي ضعيف و مردم محروم آنجا را توان الهي بخشيد. حتي وقت استراحت شبانه خويش را در فرمانداري و براي تقسيم کردن کوپنهاي مردم مهاباد صرف کرد. بعضي اوقات تا نيمههاي شب با وجود خطرهاي فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته در اختيار ضدانقلاب بود براي آموزگاران متعهد آن ديار جلسه ميگذاشت.
در شهريورماه سال 1360 خبر شهادتش برادرش را شنيد و راهي شيراز شد و مطلع شد برادرش نه تنها به درجه رفيع شهادت نائل آمده که وجودگهربار او به شهيدان مفقودالاثر انقلاب پيوسته است.
با مسئوليت سنگينِ ابلاغ انديشه شهدا، ديگر بار به مهاباد بازگشت و در سپاه،جهادسازندگي،بنياد امور جنگزدگان، فرمانداري،آموزش و پرورش و سپاه پاسداران مجاهدت کرد. حالا تنها کسي است که براي تصديگري تبليغات و انتشارات سپاه در مهاباد لايق.
مدتي اين مسئوليت را ميپذيرد و در عين حال به ديگر ارگانها نيز رسيدگي ميکند و سپس به خاطر نياز شديد آموزش و پرورش با سمت معلم تربيتي شروع به کار ميکند و با اين مسئوليت معلمين را نيز آموزش ميدهد و يک دوره از معلمين نهضت سوادآموزي نيز از جمله افرادي بودند که از فضل او بهرهمند ميشوند.
در نخستين روزهاي بهار سال 1361 با يکي از جوانان مجاهد شاغل در سپاه، ازدواج کرد و تابستان همان سال در شامگاه هنگامي که از مراسمي به منزل باز ميگشت سوار خودرويي شد اما در مسير به کمين عوامل ضدانقلاب افتاد و در آن جمع، تنها، شهيده نسرين افضل مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد.
سيده طاهره هاشمي
«سيده طاهره هاشمي» يکي از همين بانوان است که در 14 سالگي به شهادت رسيده است.او روز يکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستاي شهيد محله ( شهربانو محله) متولد شد. اين سيده با سن کمي که داشت اما با از نبوغ و ذوق سرشار هنري در آفرينش آثار نوشتاري و تجسمي داشته است.
به گفته دوستان شهيده هاشمي، او دختري صبور و از خودگذشته بوده است ولي در عين حال همواره نظر انتقادي خود را با صراحت با معلمانش در ميان ميگذاشت و ترسي از بيان حقايق نداشته است.
درجريان پيروزي انقلاب، طاهره با اينکه بيش از 10 سال نداشت همواره با خانواده خود چون ساير اقشار مردم در بيشتر تظاهرات شرکت ميکرد. پس ازپيروزي انقلاب با پيوستن به انجمن اسلامي مدرسه و انجمن اسلامي شهيد محله در تداوم انقلاب اسلامي کوشيد.سعي داشت دوستان و آشنايان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نيز آنچه را ميگفت عمل ميکرد. روزهاي دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه ميگرفت.
هاشمي ششم بهمن ماه 1360 درحالي که براي رزمندگان اسلام که براي ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمعآوري دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهيد شد.
آيا «دست بوسي» سنتي ناپسند است؟
اخيرا يکي از شاگردان آيتالله جوادي آملي، در صفحه ويژه ايشان در ديدار با جمعي از محققين نوشته است: يکي از دوستان به آيتالله جوادي آملي اصرار کرد دستشان را ببوسد. ايشان با لحني ناصحانه به ما فرمود: «نه دست کسي را ببوسيد و نه بگذاريد دستتان را ببوسند. من تا کنون هيچ دستي را نبوسيدهام، جز يک دست و آن هم دست امام خميني(س) بود و به راستي که آن دست بوسيدني بود.»
در همين زمينه حجت الاسلام و المسلمين مستوفي، مسئول گروه معارف موسسه تنظيم و نشر آثار امام (س)، در يادداشتي به بررسي پسندي و يا ناپسندي سنت «دست بوسي» در اسلام پرداخته است.
در ميان اقوام و ملل جهان از ديرباز، رفتارهايي براي نشان دادن احترام به ديگران، بزرگداشت افراد، ابراز محبت و دوستي . وجود داشته است؛ اين رفتارها در برابر رهبران ديني و بزرگترها، حاکمان و اميران، دانشمندان و دوستان وخويشاوندان و کودکان. بروز پيدا ميکند، از جمله اين رفتار بوسيدن سر و پيشاني، گونه و دست و پا ميباشد.
در آثار و منابع اسلامي و در بين علما و مسلمين -از همه فرقهها و مذاهب- نيز چنين رفتارهايي را ميتوان مشاهده کرد که يکي از آنها دست بوسي است. دربرابر رفتار «دست بوسي» ديدگاههاي مختلفي وجود داشته و دارد که از تاييد و تکذيب آن، تا حکم به اسحبات و يا کراهت و حرمت آن را ميتوان سراغ گرفت.
نکته مهمي که بايد به آن توجه داشت، رفتارهاي مورد اشاره به خودي خود و به ذات خويش، داراي حسن و قبح نيستند، و به بيان ديگر حسن و قبح ذاتي ندارند، و نيکويي و زشتي آن، وابسته به نيت ها و انگيزههاي افراد، شرايط اجتماعي، فرد انجام دهنده و. برميگردد؛ به عنوان مثال، دست بوسي کودکي نوزاد نميتواند معنا و مفهوم زشت و ناپسندي در هيچ فرهنگ و مذهبي داشته باشد، و معناي آن جز ابراز محبت و عاطفه نسبت به کودک نخواهد بود.
بنابراين، در بررسي رفتار «دست بوسي» و پسند و ناپسندي آن، بايد به جوانب ديگر آن پرداخت، و به انگيزهها، نتايج و آثار آن توجه کرد، براين پايه، حکم واحد و يکساني براي «دست بوسي» نميتوان صادر کرد، که همه موارد و افراد را در همه شرايط و زمانها و مکانها در برگيرد و آنرا درهمه موارد ناپسند و مذموم يا مورد پسند و نيکو شمرد.
نبايد از ياد برد که اقوام و مللي که به اسلام گرويدند، داراي رفتارهاي مختلف به جهت احترام و تکريم بزرگان و ديگران بودند، و اسلام دربرابر اين رفتارها سه گونه برخورد داشته است، پارهاي از آنها را تاييد و برخي را رد نموده است و پيرامون برخي از رفتارها نيز سکوت اختيار کرده يعني ما رد و يا اثباتي در سيره و سنت پيغمبر(ص) و بزرگان اسلام در برابر آن نميشناسيم.
در اسلام، رفتاري مانند «سجده» دربرابر ديگران به شدت رد و نفي شده است، ولي پيرامون «دستبوسي»، آثار مختلفي در دست است که برخي آن را تاييد و برخي رد ميکنند، بنابراين ميتوان گفت که نظر اسلام و دين پيرامون آن، نه رد مطلق و نه تأييد مطلق ميباشد، بلکه با توجه به موارد آن که به سبب انگيزهها و شرايط تغيير ميکند، حکم آن نيز مختلف ميشود، بي شک ميتوان گفت که «دستبوسي» که موجب خواري و ذلت «دستبوسنده» و کبر وغرور کسي شود که دست او بوسيده ميشود، ناپسند و مذموم است.
اينک با نقل نمونههايي از سنت و سخنان بزرگان اسلام، زواياي بيشتري ازبحث براي خوانندگان روشن ميشود. بيش از نقل آنها، توجه به يک نکته مفيد خواهد بود که در اسلام اموري از بوسيدن دست خويشتن وجود دارد، چنانکه پيغمبر(ص) و. پس از استلام حجرالاسود، دست خود را ميبوسيد و يا امام عليه السلام در دادن صدقه دست خود را ميبوسيد، که اين خود حکايت ميکند دست به دليل تماس با حجر و. مبارک شده و ارزش بوسيدن دارد، همين نکته در مورد بوسيدن دست ديگران نيز ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
1- در سنت و سيره اصحاب و ياران پيغمبر(س) و ائمه معصومين(ع)، مواردي ديده ميشود که آنها دست پيغمبر(س) و امام(ع) را بوسيدهاند، و نهي و ردي از سوي آنان نيز نشده است.
در کتاب «موسوعة الدفاع عن رسولالله(ص)،ج2، ص 79»مينويسد: «در مورد بوسيدن دست، احاديث و آثار فراواني وجود دارد که مجموع آن بر ثبوت آن از پيغمبر(ص) دلالت ميکند.»
در آثار و منابع از بوسيدن دست پيغمبر(ص) توسط ياران و اصحاب از جمله زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه و بوسيدن دست امام حسين(ص) توسط فرزدق شاعر و بوسيدن دست امام صادق(ص) توسط محمد بن مسلم [فقيه و راوي بزرگ شيعه] .حکايت شده است.
[کنزالعمال، ج29، 220، جامع الاحاديث، ج28، ص10، کافي، ج2، ص 185، بحارالانوار، ج46، ص 957؛ کشف العمه، ج2، ص43، تفسير منسوب به امام عسکري(ع)، ص 637و.]
2- در کتاب شريف کافي از امام صادق عليه السلام با سند صحيح نقل شده است:« سر و دست کسي جز سر و دست پيغمبر(ص) يا کسي که از او اراده رسول خدا(ص) بشود، بوسيده نميشود.» و در روايت ديگري فرمودهاند، دست بوسيدن جز براي پيغمبر و جانشين پيغمبر(ص) شايسته نيست.[کافي، ج2، ص 185]
3- در منابع اهل سنت از بوسيدن دست خليفه دوم توسط ابوعبيده جراح [السنن الکبري، ج7، ص 101] و بوسيدن دست انس به مالک به دليل تماس با دست پيغمبر(ص) و . ياد شده است.
4- شهيد اول، از فقهاي بزرگ شيعه، به جواز بوسيدن دست برادران مسلمان که به عنوان تعظيم و بزرگداشت مومن فتوا ميدهد [القواعد و الفوائد،ج2، الدروس الشرعيه، ج2، ص 18]
5- عالمان اهل سنت نيز به جواز، بلکه استحباب آن نظر دادهاند از جمله صاحب البحر المحيط در تفسير خويش[ج6، ص 327] به جواز دست بوسي، و صاحب فيض القدير [ج6، ص15] به استحباب آن براي علم و شرف قائل شدهاند.
درمجموع از روايات، فتاوا و ديدگاههاي فقيهان اسلام، نميتوان دست بوسي را کاري نادرست و ناپسند برشمرد، آري بايد توجه داشت که اين رفتار نبايد موجب تجليل و احترام کساني شود که شايستگي ندارند، و نبايد براي امور دنيا و ارباب زر و زور انجام پذيرد، و نبايد موجب خواري و. گردد.
بنابراين، چه زيبا و پسنديده است که فقط اين «دستبوسي» در برابر کساني انجام شود که قصد و نيت از آن تجليل و بزرگداشت پيغمبر(ص) باشد، و آن کسي که دست ميبوسد و آن که دستش بوسيده ميشود، هر دو مراقب باشند که مبادا انگيزههاي ديگر در آن راه پيدا کند.
کتاب آشنايي با علوم و معارف دفاع مقدس
سوالات صفحه 58
سوال 1 پاسخ ص 15
سوال 3 پاسخ ص 16و21
سوال 5 پاسخ ص 21
سوال 8 پاسخ ص 28
سوال 9 پاسخ ص 33
سوال 11 پاسخ ص 41
سوال 12 پاسخ ص 45
سوال 13 پاسخ ص 51
سوال 14 پاسخ ص 50
سوال 15 پاسخ ص 57
سوالات صفحه 100
سوال 1 پاسخ ص 64
سوال 3 پاسخ ص 74
سوال 6 پاسخ ص 89
سوال 7 پاسخ ص 93
سوال 9 پاسخ ص 97
سوال 10 نقش منافقين در جنگ پاسخ در کل کتاب
سوالات صفحه 139
سوال 2 پاسخ ص 104 و 111
سوال 3 پاسخ ص 116
سوال 5 پاسخ ص 126
سوال 7 پاسخ ص 133
سوال 8 پاسخ ص 136
سوالات صفحه 179
سوال 3 پاسخ 166
سوال 5 برخورد دوگانه سازمان ملل در صدور قطعنامه پاسخ ص 147
سوال 6 مجدد عراق بعد از قطعنامه پاسخ ص 156
سوال 7 فروغ جاويدان و مرصاد ص 159و159
سوالات صفحه 235
سوال 1 پاسخ ص 184
سوال 4 پاسخ ص 199
سوال 5 پاسخ ص 214
سوال 6 پاسخ ص 213
سوال 9 پاسخ ص 228
سوال 10 پاسخ ص 232
سوال 11 نظريه فوکوياما پاسخ ص 230
****
املاک رضا شاه
رضاشاه در دوران حکومتش، آن قدر ثروت تصاحب کرد که به ثروتمندترين فرد ايران - اگر نگوييم خاور ميانه تبديل شد. ثروت وي به هنگام مرگ سه ميليون پوند و حدود 1?5 ميليون هکتار زمين بوده است. بيشتر اين زمينها در منطقه اجدادي اش مازندران قرار داشت.
بخشي از اين املاک با مصادره مستقيم، ديگري از طريق نقل و انتقال مشکوک اموال دولتي و بخشي ديگر از طرق آبياري زمينهاي باير و سرانجام بخشي نيز با مجبور کردن زمين داران بزرگ و کوچک براي فروش زمين هايشان به قيمت اسمي، به دست آمده بود.
در اوايل سال 1311، سفارت بريتانيا گزارش داد که رضاشاه حرص غريبي نسبت به زمين دارد، طوري که همه خانوادهها روانه زندان ميکرد، مگر اينکه با فروش املاکشان به وي موافقت کنند: «اشتهاي سيري ناپذير وي به اندازه است که عجيب نخواهد بود اگر چند صباح ديگر کسي بپرسد چرا اعلي حضرت بي درنگ همه ايران را به نام خود به ثبت نميرساند؟
درباره این سایت